شهدای شهرستان کوهدشت/سایت"شهدای کوهدشت"یکساله شد

سایت"شهدای کوهدشت"یکساله شد
شهدای شهرستان کوهدشت/سایت"شهدای کوهدشت"یکساله شد

بسم رب الشهدا و الصدیقین
مقام معظم رهبری:امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.
این وب سایت اسفندماه 1392به منظور گرامی داشتن یاد و خاطره شهدای شهرستان کوهدشت ایجاد شده است.
مدیر وب سایت:امیرهوشنگ رشیدیان09169851649_ shohadakoohdasht@gmail.com
پایگاه اطلاع رسانی شهدا زیرنظرهیچ نهاد وسازمان دولتی یا خصوصی اداره نمی شودوتمام خدمات توسط مدیرسایت انجام می شود.

شهید والامقام هادی امانی

امیر هوشنگ رشیدیان مدیر وب سایت | چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۴ ق.ظ

امام خمینی (ره) : خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست.

 

1073591KAKA006

شهید والامقام هادی امانی                                                                      

  

 

    وصیت نامه شهید هادی امانی 

امیدوارم راهی را که رفته ام مورد قبول حضرت باری تعالی و حضرت صاحب الزمان (عج) و حضرت امام و امت مسلمان ایران و نیز پدر و مادرم واقع شود . اما بعد پدر مادر اقوام بزرگوار من بر مرگ من گریه نکنید چون راهی را که من خواهم رفت (میروم) راهی است که همه ی شهیدان و در صدر آن امام حسین (ع) رفته و در انقلاب اسلامی خودمان هم شخصیت هایی چون بهشتی ها و رجایی و باهنر و حتی چمران ها رفته اند آری راهی است که حضرت علی اکبر با بدن قطعه قطعه رفته و قطعا” بدانید که خون من از خون آنان رنگین تر نیست . سخنی با خانواده ام و دیگر عزیزانم : آری پدر عزیزم شما باید اول مرا حلال کنی و از تمام اقوام و دوست و آشنا و بازاریان برایم طلب حلالیت کنی دوم اینکه به راهی بروی که حسین رفته است . و اما تو مادر عزیز و بزرگوارم که مرا با هزاران رنج بزرگ کرده ای تو بایستی زینب وار در تربیت اولاد خویش کوشا تر از قبل باشی و خواهرانم را زینبی پرورش دهید و برادرانم را حسینی تا در راه الله فدای اسلام شوند. از راهی دور با دایی ها عمو عمه ها برادران خواهران و سایر اقوام که ذکر نام تک تک آنها مقدور نیست خداحافظی می کنم و از آنها می خواهم حضرت امام را یاری و حمایت کنند . آری عزیزان این پیام مرا برسانید به نسل آینده که این صدامیان کافر برای زیارت کربلا سرم را در کردستان دستهایم را در دزفول و پاهایم را در خرمشهر و بدنم را در کارون و قلبم را در هویزه مظلوم قطعه قطعه کردند. برادران پاسدار دست خدا یار و یاورتان باد انشاالله . برای بار آخر مرگ بر امریکا جنگ جنگ تا پیروزی با حالت دوری از پدر و مادر و خواهر و برادرانم به سوی معبود حق تعالی خواهم رفت خداحافظ. ۶۲/۹/۱۲ ساعت ۲ بعد از ظهر

1073591KAKA002

سمت چپ شهید هادی امانی

 


1073591KAKA003

سمت راست شهید هادی امانی

1073591KAKA005

 شهید هادی امانی

 شهید هادی امانی

خاطره ی حاج بهزاد باقری از شهید والامقام هادی امانی

سال ۶۴ چون بیشتر وقتم را در واحد طرح وعملیات به سرمی بردم کمتر اطلاع پیدا میکردم چه کسانی از کوهدشت اعزام شده اند. هر زمانی به گردان محبین میرفتم تازه متوجه حضور افراد جدید می شدم .حالا دیگر تمام گردان ها در منطقه ارتفاعات سلیمانیه تجمع کرده بودند. برای دیدار دوستان به گردان محبین رفتم. در این بین چشمم به هادی امانی افتاد گفتم کی آمده ای هادی گفت نرفته بودم که بیآیم. راستش را بخواهید من مدت ها بود از بچه های کوهدشتی غافل شده بودم. به واسطه اینکه کارمان طوری بود که بیشتر در ماموریت بودیم. از زمانی که به پاسگاه زید اعزام شدیم. با هادی آشنایی پیدا کردم او را به واسطه اینکه سن کمی داشت به مخابرات معرفی نمودم هادی بسیار انسان ساکت و آرامی بود. بعضی اوقات به او میگفتم تو حرف زدن بلد نیستی. هادی می گفت  بلدم خوبش بلدم. ولی بیشتر دوست دارم بشنوم تا اینکه حرف بزنم. بیتشر اوقات برای خوردن غذا به سنگر مخابرات میرفتم و با آنها غذا میخوردم شهید هادی امانی سیروس باقری زنده یاد اسماعیل امرائی نیروهای مخابرات گردان محبین در پاسگاه زید بودند. هادی انسان ساکت و با حیایی بود. زمانی که در خدمتش بودم هیچ از خودش و خانواده اش  برایمان تعریف نمی کرد. بعد از اتمام ماموریت از پاسگاه زید وقتی به مرخصی آمدم تازه متوجه شدم ایشان اخوی چه کسی است . با وجود اینکه بنده با برادر بزرگترش حکمت عزیز دوست بودم واقعاٌ نمی دانستم هادی برادر ایشان است. تا مجدداٌ به زبیدات اعزام شدیم در این اعزام هادی  را بین نیروهای بسیجی دیدم. ارادت به ایشان باعث شد به فیروز بگویم برای مخابرات انتخابش کند از آنجایی که فیروز همیشه بزرگواریش شامل حالم میشد قبول کرد. و هادی امانی ایرج سرتیپ نیا ایرج دارابی شهید آزاد قبادی اسدا… آزادبخت بعنوان گروه مخابرات گردان سیدالشهدا انتخاب شدند. یک شب نیروهای مخابرات رفته بودند کمک دیگر نیروها برای کمین یا کار دیگری. من هم سردرد عجیبی داشتم. تنها در سنگر خودمان استراحت میکردم. صدای پای آرامی مرا هوشیار کرد دیدم هادی وارد سنگر ما شد. رفت طرف کتابخانه ای که فیروز برای خودش مهیا کرده بود. قرآنی را برداشت و بیرون رفت. کنجکاو شدم هادی قرآن را برای چه میخواهد سنگر مخابرات با سنگر ما چند قدمی فاصله نداشت دنبالش رفتم دیدم تنها میان سنگر نشسته و قرآن میخواند و چه راز  و نیازی با خدای خودش داشت نخواستم مزاحمت برایش ایجاد کنم آرام برگشتم به سنگر خودمان. حالا دیگر با هادی یک مقداری بیشتر هم صحبت شده بودم. شاید باورتان نیاید طول مدت ۳ ماهی که در پاسگاه زید بودیم ۲۰ دقیقه با این مرد خدایی صحبت نکردم. در صورتی که ایشان نیروی مخابرات بودند ومن هم برای اینکه با تمامی گروهان ها در تماس باشم می بایست بیشتر وقتم در سنگر مخابرات باشد…و حالا در منطقه سلیمانیه هستیم هادی بی سیم پی آر سی را بر دوش خود انداخته آرام آرام قدم میزد و آماده  برای رفتن به عملیات. حاج محمد را دیدم به ایشان گفتم کاری کن هادی جلو نرود. بماند قرارگاه تا در قمستی از او استفاده شود. حاج محمد با آن لبخند همیشگی اش گفت خودت با او صحبت کن اگر موافقت کرد من حرفی ندارم. با فرمانده گردانش صحبت میکنم. تا بماند قرارگاه حالا برای چه این تقاضا را داشتم نمی دانم ولی یک حالت عجیبی در چهره هادی میدیدم احساسم به من میگفت این رفتن برگشتی ندارد. رفتم با هادی صحبت کردم به او گفتم از زمان اعزام مان به پاسگاه زید می بینم در جبهه هستی بیا در کنار بچه های قرارگاه باش شاید بتوانی باری از دوش آنان برداری همچنان با او صحبت میکردم نگاه عجیب غریب هادی را میدیدم در نگاهش من تمسخر می شدم. در زمان عملیات بمانم قرارگاه برای چه؟ کدام بار؟ مگر باری بهتر از عملیات؟ از خودش همین کلمات را شنیدم. گفت برای چه بمانم. گفتم کار زیاد است گفت هر وقت بارعملیات برداشته شد می آیم قرارگاه کمک شما. گفتم پس در امان خداباشی. و من بد جوری در مقابلش احساس کوچکی کردم. این آخرین دیدارم با هادی عزیز بود. خدایش بیامرزد ( یادباد آن روزگاران یاد باد)

 

 ادامه خاطره از دکتر ایرج سرتیپ نیا :

زبیداد عراق ،فروردین ماه ۱۳۶۳ سنگر مخابرات گردان سید الشهدا (ع)،فرمانده گردان، سردار شهید فیروز سرتیپ نیا، جانشین گردان حاج بهزاد باقری

 مخابرات گردان بودیم پست های بعد از نیمه شب را با هم یکی کرده بیدار می ماندیم و او با آن قامت کوچک و اندام نحیفش که تنها ۱۳ بهار بر آن گذشته بود به نماز شب بر می خاست و با سوز و گداز در دل آن شب های به یاد ماندنی زبیداد با خدایش راز و نیاز میکرد. 
دفترچه کوچکی داشت که مستحبات و مکروهات و حدیث و نکات اخلاقی بسیاری در آن نوشته بود و هر وقت به جمع یا سنگری وارد می شد فراخور آنچه پیش می آمد حدیثی ،مستحبی، … گوشزد می کرد خلاصه آن “دفترچه جیبیش” در بین سنگر نشینان گردان سیدالشهدا اسم و رسمی داشت و دائم نقل بچه ها بود.
روزی همان سنگر مخابرات در حال آب گرفتن از اناری بودم و او و شهید آزاد قبادی آنقدر از محسنات خوردن دانه های انار حدیث و روایت نقل نمود که  شرمنده و نادم از آن عمل شدم

“شهدا با رعایت همین ظرایف ساده به خدا نزدیک و نزدیک تر می شدند “

نماز شب های ” هادی امانی ” آن نوجوان ۱۳ ساله در دل شب های به یاد ماندنی زبیداد در آن سنگر مخابرات گردان سیدالشهدا خود شرح مفصلیست از تربیت شدگان مکتب خمینی، جمعی گردان مالک اشتر بود و نهم فروردین ۶۵ در تک بعد از والفجر ۹  به شهادت رسید و پیکر مطهرش همراه با دوستان دیگرش شهیدان شمشیری عبدولی ،سید اردشیر نازاریان، سیروس تیموری ( دانش آموزان دبیرستان امام جعفر صادق) بر آن ارتفاعات برفی بر جای ماندند و این شهادت غریبانه همان حکایت خون و برفیست که؛ نقل آنرا باید از ارتفاعات برفی “کاتو”و “ناصر۱″ شنید.

یادشان بخیر.

تشکر از دوست عزیز و جانباز سر افراز حاج بهزاد باقری جانشین گردان سید الشهدا در زبیداد که ما را به آن روزگاران دور بار دیگر پیوند داد.

شادی ارواح پاک و طیبشان رحمه الله من یقرء فاتحه مع الصلوات

التماس دعا


  • امیر هوشنگ رشیدیان مدیر وب سایت

نظرات  (۲)

عالی بود استفاده کردیم.دستتون درد نکنه.
اللهم عجل لولیک الفرج...
May 26, 2012 at 8:37 am im upset i cant make it but i kno one thing i would of been in the top 5 dead or alive ≠………ࢶ……………
…its ya boy jae picaso aka jon blaze aka ya favorite barbers favorite barber…..one ya self Reply

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی