خاطره ی علیار صالحی از سردار زنده یاد اسماعیل امرایی
امام خمینی ( ره ) : از شهادت باکی نیست، اولیای ما هم شهید شدند یا مسموم شدند یامقتول، اولیای ما هم بعضی از آنها در حبس و بعضی از آنها در تبعید به سر بردند، برای اسلام هر چه بدهیم کم دادیم و جانهای ما لایق نیست.
زنده یاد سردار اسماعیل امرایی
امام خمینی ( ره ) : از شهادت باکی نیست، اولیای ما هم شهید شدند یا مسموم شدند یامقتول، اولیای ما هم بعضی از آنها در حبس و بعضی از آنها در تبعید به سر بردند، برای اسلام هر چه بدهیم کم دادیم و جانهای ما لایق نیست.
زنده یاد سردار اسماعیل امرایی
خاطره ای از زنده یاد اسماعیل امرائی هم او که از مرگ نمی ترسید ، هم او که دمکرات و کومله از نامش در هراس بودند : از زبان و قلم علیار صالحی : قائم مقام گردان امام حسن بوکان.
کمکمان آمد ، فرماندهی به او گفت شما را می بینند گفت اجازه بده حمله کنم ، فرماندهی گفت من روی بی سیم دشمنم ، میگن شما را می بینند. اسماعیل گفت حاجی چند قدمی اونها هستم ، اجازه بده ( با شرط دقت که زیر دید دشمنه ) به اصرار اجازه گرفت و درگیر شد پس از لحظاتی مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت ، اسماعیل امرائی بسیار خوش رو و خوش اخلاق و سریع و چابک بود . شهادت برازنده قامت این دلاور مرد پاسدار بود . تقدیر به گونه ای دیگر رقم خورد و شگفتا او همرزم و فرمانده شهدا بود . مردم بومی بوکان، سپاهیان ، بسیجیان و سربازان تحت امر گردان نبی اکرم بوکان به خوبی از این فرمانده دلیر یاد میکنند و خاطره ها دارند .
سال ۶۷ ماه محرم کنار فرمانده گردان امام حسن (ع) موسی قاسمی بودم بعد از نماز مغرب و عشا ، بی سیم چی گردان اعلام کرد فرماندهی پشت خط بی سیم منتظره، زمانی که داخل شدیم موسی خیلی سریع رفت با حاجی صحبت کرد. صدای حاج حسن می آمد بگو علی یار صالحی بشنود . من هم با صدایی بلند گفتم حاجی جان به گوشم دستور چیه . ایشان گفت همین حالا گروهان ضربت را بخط کن به طرف ارتفاعات ترقه برو بدون اینکه بگویم برای چه و چگونه همان لحظه خودم را آماده کردم . ارتفاعات ترقه مشرف به روستای ترقه و در شمال غربی بوکان قرار دارد به طرف مهاباد. گروهی از انشعابیون دمکرات از سردشت درگیری ایجاد کرده بودند و به طرف بوکان پیش می آمدند. تیپ سید الشهدا کرج آنها را تعقیب میکرد . گزارشاتی که به فرماندهی تیپ بوکان حاج حسن باقری رسیده بود تصمیم بر این شده بود که باید در روستای ترقه جلوی این گروهک انشعابی را بگیریم او تمام موارد از جمله نحوه نفوذ و از بین بردن نیروهای ضد انقلاب و چگونگی برخورد با روستایان را تذکر دادند .من در همان ساعت دو دسته از گروهان ضربت را بطرف روستای ترقه به حرکت در آوردم بعد از چندی به اطراف ارتفاع رسیدم و تا قبل از نماز کلیه نیروها مستقر شده بودند. من رفتم پایین به طرف روستا هم اینکه نمازی بخوانم هم اطلاعات و اخباری کسب نماییم وارد روستا که شدم مثل همیشه نبود بسیار سوت و کور شده بود حتی حیوانات را هم بیرون نفرستاده بودند. احساس میکردم خبر مهمی است . وارد منزل یکی از نیروهای خودمان شدم ایشان تمام اخبار را به ما می رساند . نماز را که خواندم از منزلشان بیرون آمدم در بین راه به من گفت من نمی توانستم جلوی بچه هایم بگویم نیروهای دمکرات آمده اند و در منطقه هستند. ایشان حتی جلوی بچه های خود به من گفت که هیچ خبری نیست زیرا اگر ضد انقلاب وارد روستا میشد تمام آنان را با شکنجه وادار به حرف زدن میکرد. بعد تمام اطلاعات نیروها را دراختیار من قرار داد. و گفت که دیشب همین جا بودند باید خیلی مواظب باشید . با ایشان خدا حافظی کردم بسرعت به طرف نیروهای خودی حرکت کردم. در بین راه یکی از روستایی ها مرا دید و به من تعارف کرد که برویم منزل صبحانه بخوریم و به من گفت خوراک بوقلمون داریم . میخواست از این طریق مرا با خبر کند که نیروهای دمکرات دیشب درروستا بودند. و من خیلی با سرعت به طرف نیروهای خودی حرکت کردم . ابتدا نیرو های مسقرشده در اطراف ارتفاع ترقه ، بسیجیان کوهدشت بودند. درگیری بین ما با ضد انقلاب شروع شده بود. و در این بین یکی از نیروهای کوهدشت را دیدم با یک اسلحه برنو بلند با وجود اینکه تیر به گردنش اصابت کرده بود همچنان میجنگید هرچه به او اصرار میکردم که باید بروی به طرف گردان و خودت را به بهداری برسانی قبول نمی کرد میگفت چطوری شما ها را تنها بگذارم و بروم یک نوجوان دلیر و فولادین اسمش را فراموش کرده ام من تمام غیرت ومردانگی مردان لر را در این نوجوان دیدم. خلاصه به هر زور و زحمتی بود او را راهی گردان کردم حتی ایشان نگذاشت کسی همراهش برود خودش با چفیه گردنش را بست و به طرف مقر گردان حرکت کرد من هم رفتم سراغ آرپی جی چند گلوله شلیک کردم و با صدای بلند فریاد میزدم گلوله تمام کردم بروید برایم گلوله بیاورید در این بین یکی از نیروها در میان آن همه تیر اندازی و تک تیراندازان یک گونی بزرگ برداشت رفت پایین و تمام گونی را پر از گلوله کرد و سریع برگشت جوانی لاغر اندام این همه شجاعت و مردانگی این جوان در میان آن همه درگیری و تبادل آتش انسان را به وجد می آورد.آفتاب داشت آرام آرام بیرون می آمد. نیروهای دمکرات بالای ارتفاع برای خودشان تامین گذاشته بودند یا همان تک تیر انداز دو نفر از نیروهای الشتری به سوی آنان رفتند و تک تیر انداز را به هلاکت رساندند. من هم مرتب با حاج حسن از طریق بی سیم در ارتباط بودم و تمام موارد را به ایشان گزارش می دادم .هر نقطه ای را به حاجی اطلاع میدادم در اولین فرصت زیر آتش قرار میگرفت. این در گیری ساعت ها ادامه داشت حالا دیگر ظهر شده یا اینکه از آن گذشته بود چندین هلی کوپتر برای کمک و پشتیبانی ما در آسمان در حرکت بودند. چون نیروهای ما در تمام منطقه پراکنده شده بودند برای تک تیر اندازان هلی کوپتر اشتباه شده بود . و بعضی از نیروهای ما را با نیروهای دشمن اشتباهی زیر آتش گرفتند که من در همان لحظه با حاجی تماس گرفتم و جریان را به او گزارش دادم و در عرض چند دقیقه هلی کوپترها از بالای سر ما رفتند به سمت نیروهای دشمن بعد از آن متوجه شدم که خود حاجی هم با یک هلی کوپتر شناسایی به طرف منطقه می آید حاجی هم وارد منطقه شد و از بالای سر ما هدایت نیروها را به عهده گرفت. تمام بچه ها از اینکه حاجی خودش در منطقه آمده بسیار خوشحال شدند .حالا ساعت ۳ یا ۴ بعدازظهر شده نه خبر از نهار، نه خبری از جیره غذایی هوای گرم تشنگی و گرسنگی به تمام نیروها فشار آورده بود .چون از دیشب تا حالا هیچ چیزی نخورده بودیم . در این بین نیروهای کمکی برایمان رسید. اسماعیل امرایی جانشین گردان نبی اکرم بوکان با تمام نیروهایش به کمک ما آمده بود . من هم جریان عملیات را برای او توضیح میدادم ولی ایشان با توضیحات من قانع نمی شد گفت باید خودم از نزدیک ببینم . اسماعیل به نیروهای گردان نبی اکرم دستور پیشروی داد و من با ایشان به طرف بالای ارتفاع به راه افتادم. و همچنان شدت در گیری اجازه درست حرکت کردن را به ما نمی داد . به بالای ارتفاع رسیدیم و من همچنان اوضاع منطقه را برای اسماعیل توضیح میدادم و درگیری بین ما و چند نفر از نیروهای اطراف ارتفاع شدت گرفت و ما با تمام توان به مقابله پرداختیم اوضاع عجیبی بود از هر طرف به سمت ما تیراندازی میشد. در این بین یکدفعه صدای اسماعیل بلند شد با همان لهجه زیبا و تند تندی که صحبت میکرد (گفت علی یار کر حسن خان تیر هوردی ) من فکر کردم که اسماعیل شوخی می کند ولی شال کمرش را که باز کردم خون زیادی از کمر او بیرون میزد جای تیر را محکم بستم واین شیر مرد همچنان در میدان ماند و به در گیری خودش ادامه داد. خلاصه با درایت و تیزبینی فرمانده دلیر و بی باک کردستان حاج حسن باقری و شجاعت نیروهای کوهدشتی و پشتیبانی گردان نبی اکرم به فرماندهی اسماعیل امرایی توانستیم تعداد ۵ نفر کشته و ۱۵ نفر زخمی و ۴ نفر اسیر از دشمن بگیریم که سردار باقری در یکی از صحبت های خودش گفته بود عملیات روستای ترقه کم نظیر بوده .بنده علی یار صالحی از تمام نیروهای کوهدشتی و شهرستانهای دیگر انتظار دارم برای تکمیل شدن این خاطرات و اسامی نیرو های کوهدشتی همکاری نمایند تا مردم شریف لرستان بهتر با فرزندان خودشان آشنایی پیدا کنند. یادش گرامی و روحش شاد
- ۹۲/۱۲/۲۷
سلام علیکم
خداوند رحمتش کنه و با شهدا محشور بشه ان شاءالله