نامه ای به پدر
امیر هوشنگ رشیدیان مدیر وب سایت | سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۵۶ ب.ظ
نفر ایستاده سردار شهید علی مروت طرهانی
به نام خدا
شبیه دلتنگی......!!
نامه ای به پدر شهیدم از طرف(مریم طرهانی فرزند شهیدعلی مروت طرهانی)نمی دانم در نگاهت چه رازی نهفته است که چشمانم به آن گره می خورد و مجابم می کند که با تو سخن بگویم.
می دانی از آن هنگام که رفته ای و تنهایم گذاشته ای واژه با تو بودن معنای دیگری در قاموس خود یافته است؟
آیا جز تو کسی هست که با سکوت مقدسش بغض مرا بشکند؟
هان؟ چرا چیزی نمی گویی آیا همیشه گفتنی ها را فقط من باید بگویم و توباید بشنوی؟
می گویی چرا چشمانم گرم شد؟ عادت است! عادت!
از پشت این قطرات لرزان و شیشه ای به تو نگاه کردن !
می خواهم به حرمت نگاهت چشمانم پاک باشد.
مثل تو پاک ! پاک! مگر نه پاکی شرمنده توست ؟
عزیزتر از جانم.
دلم برای تو و برای نگاه مهربانت تنگ شده است به کبوتران قسم که دلم کودکانه بهانه تو را می گیرد و برایت پر می زند.
پدر نگاه کن من بزرگ شده ام.
بزرگتر از تمام پیراهن های کودکی ام چه سال هایی دوست داشتم با تو زیر اولین باران بهار و زیر اولین برف زمستان در پیاده روهای خیابان قدم بزنم و با غرور تو را به همه نشان بدهم.
چه شب هایی که دوست داشتم تو را در خواب ببینم تا بوسه ای هر چند کوتاه برگونه هایم بفشانی…
پدر! هر روز عکس تو را پیش روی می گذارم، اشکهایم را برایت ترجمه می کنم.
سفر عاشقانه شمع را شرح می دهم و غصه هایم را لای دفترچه خاطراتم پنهان می کنم.
پدر نگاه کن دنیا دارد به سرعت از مقابلم عبور می کند.
پس کی می خواهی با دلم احوالپرسی کنی ؟
کی می خواهی دست های تشنه ام را به برکه مهربانی ببری؟
پدر جان من از همه آینه ها به تو شبیه ترم.
وقتی می خواهم از تو بگویم احساس می کنم که شاعر تر ازمن کسی نیست.
پدر! نگاه کن من پرسوزترین کتاب جدایی ام و سالهاست صفحاتم در باد ورق می خورد، کی مرا می خوانی می دانی مادر چقدر دلتنگ توست؟ این مدت چقدر زود گذشت خیلی زود؟ اما چشمان تو همان رنگی است که بود.
خدایی، آکنده از پاکی و نجابت و سکوتی از جنس فریاد.
می دانی قامت سرو مادر چه سان خمیده شد تا من کنون بایستم؟ می بینی؟
پدر عزیزم آفرین بر ایستادگیت، آفرین بر وفا و صدق و صفایت.
این ستار قادر است که تو را زنده خواسته و در وصفتان می فرماید:
<< وَلاتَحْسِبْنَ الذّینَ قُتِلوُ فی سبیلِ اللّهِ امواتاً بل اَحْیاءٌ عندرَبّهِم یُرْزَقون>>
هنوز سبزی راهت وگرمی نفسهایت برزمانه باقی است.
آن روز که می رفتی مردی به قامت خورشید بودی و حال خود خورشیدی به تمام گشته ای.
ای گوهر گرانبهای از دست رفته ام یاد گار ارزشمندی از تو را با خویش دارم.
همیشه ایام و عمر را با نگاه بر آن به یاد مهربانیهایت خواهم افتاد.
وصیت نامه ات را می گویم.
در آن از من خواستی تا بقاء راهت را در پیروی از وجود عزیزتر از جانمان همان که مولای انقلاب صدایش می زنیم جستجو کنم.
چه بگویم کی و کجا می توانم دیوان تو را تمام کنم.
می دانم می خواهی بگویی سفیر باش نه اسیر….
زینب وار به جنگ دون مایگان مادی مسلک برو…
راه را گم نکن…
اگر کلاه گذاشتی پیشانی بندها را فراموش نکن…
برای درجه و ستاره بازیچه جنگ ستارگان نشو…
خاک ریز جبهه و جنگ را به شهر بکشان…
بابا از غم دنیا راحت شدی.
به قول سرورت حسین(ع) که بعد از شهادت علی اکبر فرمود:
«علی الدنیا بعدک العفا»
من هم می گویم بعد از توبر تمام زیبایی های دل فریب دنیا اف باد.
از چپ : آقای محمود حاتمی و سرداران شهید علی محمد کوشکی و علی مروت طرهانی
- ۹۲/۱۲/۲۷
و سلام بر شیر دخترش که اینگونه در مسیر پاسداشت راه پدرش ، مقاوم و استوار ایستاده است
و سلام بر همسر فداکار این شهید بزرگوار که در تربیت یادگار شهید ، تمتم مساعی خویش را مبذول داشته است